نیکولا

ساخت وبلاگ

پسره‌ی میز بغلی: یه نفس بکش، چشمات در نیاد!

من: می‌خونی؟

پسره‌ی میز بغلی: معمولا میگن «می‌خوری؟».

من: بی‌مزه، بیا یه صفحه بزن!

پسره‌ی میز بغلی: ساندویچه مگه یه گاز بزنم؟

من: نخون اصلا! برو بذار کتابمو بخونم.

پسره‌ی میز بغلی: باشه خُله، نوش جونت!

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 174 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:34

رئیس خوب کسی است که با وجود همه جدی‌بودن و سخت‌گیری و بداخلاقی‌هایش، روزی که باران می‌بارد، یکهو صندلی چرخدارش را بچرخاند، آدم را صدا کند و بگوید: «هوا، هوای کار نیست؛ پایه‌ای دوتایی دخترونه بریم سینما؟»

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 193 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:34

بدترین قسمت هر رابطه آنجاست که از شدت تنهایی روزی هزار بار با خودت فکر می‌کنی: «آره خیلی دوسم داشت، ولی من تصمیم درستی گرفتم...» 

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 229 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:34

دیدم که آقای فلانی توی غرفه نیست اما نتوانستم بروم. انگار وزنه بسته باشند به پاهایم. برگشتم و گفتم سلام. لبخند زد و جوابم را داد. پرسیدم آقای فلانی نیستند؟ باز هم لبخند زد و گفت خیر. انگار سوال‌هایم تمام شده باشد، شروع کردم همان سوال را مدل دیگری پرسیدن: «یعنی امروز نمیان؟ مطمئنید نمیان؟ فردا چطور؟ اگه زنگ بزنم؟ اگه بدونن من اومدم؟ و...» لبخند زد و گفت اگر کار مهمی دارید پیام بگذارید که بهشان خبر بدهم. باز هم توی تله افتاده بودم. کار مهمی نداشتم. حالا به‌جای سوال، باید دنبال یک کار مهم می‌گشتم. کلی به مغزم فشار آوردم تا بالاخره یکی دو بهانه جور شد و از دهانم درآمد. اول لبخند زد و بعد شروع کرد به جواب دادن آن بخش از کارهایم که جوابش را می‌دانست. نمی‌خواستم مکالمه را تمام کنم. باید یک کاری می‌کردم، باید بهانه‌ای برای حرف‌زدن پیدا می‌کردم. مثل وقت‌هایی که پروانه‌خانم، همسایه‌ی هفتاد ساله‌مان، از تنهایی می‌ترسد و به بهانه‌ی گرفتن نان و گوجه و تخم‌مرغ و هزار چیز دیگر، یک ساعت دم در می‌ماند و از هر دری حرف می‌زند. گفت «بفرمایید تو بشینید». نرفتم. دلم می‌خواست یک بار دیگر تعارف کند. مثل وقت‌ه نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 178 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:34

گفتم: «واقعا فکر می‌کنی هیچ‌کس پیدا نمی‌شه روی مغز من سرمایه‌گذاری کنه؟» مامان بلند بلند قهقهه زد و جواب داد: «چرا، ریخته، تو انتخاب کن فقط!». دلم بدجور گرفت. آخر می‌دانید؟ مسخره است که روی تن و قیافه و صدا و همه‌چیز آدم‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند، ولی وقتی یک نفر می‌خواهد یک پروژه‌ی بزرگ علمی راه بیندازد که نتیجه‌اش نه برای یکی دو سال، که حداقل برای یکی دو نسل مفید باشد، کسی پا پیش نمی‌گذارد. چرا؟ چون از توی آن پول مستقیم در نمی‌آید، حتی اگر پیامدهایش هزار برابر باارزش‌تر از پول باشد! برای همین، امروز خیلی جدی تصمیم گرفتم که اگر چیزی شدم یا به جایی رسیدم یا حتی یک ریال بعد از مرگم به‌جا ماند، وصیت کنم دارایی‌ام را حتما توی یک پروژه‌ی علمی خرج کنند. اسمش را هم می‌گذارم وقفِ مغز! خدا را چه دیدید؟ شاید این هم مد شد و چند سال بعدش مردم عادت کردند یک ذره از پولشان را صرف ایده‌های بی‌سرمایه کنند... نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:34

کارمند در یک کلام بادکنک نیمه‌بادی است که به سوراخ‌بودن عادت کرده است. 

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 193 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:34

تجربه ثابت کرده مردانی که زیر پیراهن خود، تیشرت می‌پوشند و زیر پلیور خود، پیراهن؛ از مردانی که این‌ کار را نمی‌کنند، جذاب‌ترند!

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 10:05

استاد، تمام تاریخ ایران باستان را توی یک جلسه‌ی دو ساعته خلاصه کرد و برایمان گفت. آنقدر خلاصه که حتی مجبور شد خیلی از پادشاهان را فاکتور بگیرد. داشتم فکر می‌کردم عجب دنیای عجیبی است! چند صد سال بعد، نفر اول مملکت را هم یادشان می‌رود، چه برسد به دخترکی که یک گوشه‌ای برای خودش زندگی می‌کرد و حرف‌های رنگین‌کمانی می‌زد و دوست داشت به آدم‌ها یاد بدهد چطور لبخند بزنند؛ دلش هم خوش بود که اسمش توی تاریخ می‌ماند.

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : رد پا,ردپای گرگ,رد پای احساس,ردپای آبی,رد پا روی سنگ,ردپا چت,رد پای خدا,ردپای عشق,ردپای امام حسین,رد پای باران, نویسنده : nikolaaa بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 10:04

کاش می‌شد آدم‌ها قبل از اینکه عکس مقبره کوروش را در شبکه‌های اجتماعی‌شان قرار دهند، مجبور شوند به سوال «شاه قبلی و بعدی کوروش کبیر که بود؟» پاسخ داده، و در صورت جواب صحیح، عکس را منتشر کنند. اینطوری حداقل مجبور نبودیم روزی چند هزار بار عکس مقبره کوروش و جملات دروغین نسبت داده شده به او را لایک کنیم.

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 10:04

توی خانه‌مان یک دایناسور دارم. یک دایناسور راست‌راستکی! یعنی راستش را بخواهید یک ملاقه است که چهار تا پای کوچک و دوتا سوراخ به‌جای چشم‌هایش گذاشته‌اند. اما برای من راست‌راستکی‌ترین دایناسور دنیاست. آن‌قدر واقعی که صد بار در طول روز یادش می‌افتم و عصرها به‌محض برگشتن، می‌روم سراغش و از اینکه چند ساعت تنهایش گذاشته بودم، معذرت‌خواهی می‌کنم. اینکه آدم دلش برای یک دایناسور ملاقه‌ای تنگ بشود، غیر طبیعی است؟! معلوم است که نه!

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : دایناسور,دایناسورهای گوشتخوار,داینامیک تریدر,دایناسور خوب,دایناسور در ایران,دایناسور پرنده,دایناکورد,داینامیک رنج,دایناسور در فال قهوه,داینامیک تریدر 7, نویسنده : nikolaaa بازدید : 187 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 10:04

من آخرین مسافر ونی بودم که نه نفر بقیه‌ی مسافرهایش را اعضای یک خانواده تشکیل می‌دادند. این را با فضولی نفهمیدم، بلکه در طی مسیر پر ترافیک‌مان با تک تک اعضای این خانواده و حتی بقیه‌ی قوم و خویش‌شان که در شهر دیگری بودند، آشنا شدم. توجه شما را به گوشه‌ای از مکالمات این نه نفر در طول مسیر، و البته با صدای بلند، جلب می‌کنم. - ممد آقا ساعت چنده؟ - ندارم باباجان. سمیه بابا ساعت تو چنده؟ - سمیه خوابیده آقاجون. - حق داره خب. شلوغه. خسته شدیم. - به سعید بگیم بیاد تهران مسافر بزنه. خوبه‌ها. - لازم نکرده. بذار زنشو بگیره بره خونه. هوا ننداز تو سر بچه. - آره والا اون مر نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 177 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 17:44